دارندۀ میمنه. محافظ و مراقب جناح راست لشکر. سردار میمنۀ لشکر و جناح راست سپاه. فرمانده جناح راست لشکر: ورا میمنه دار گردوی بود که گرد و دلیر و جهانجوی بود. فردوسی
دارندۀ میمنه. محافظ و مراقب جناح راست لشکر. سردار میمنۀ لشکر و جناح راست سپاه. فرمانده جناح راست لشکر: ورا میمنه دار گردوی بود که گرد و دلیر و جهانجوی بود. فردوسی
آنکه دارای کینه است. دشمن. (فرهنگ فارسی معین). بداندیش. خصم. آنکه از دیگری عداوت و خصومت در دل دارد: شما گر همه کینه دار منید وگر دوستارید و یار منید. فردوسی. دو شاه و دو کشور چنان کینه دار برفتند با خوارمایه سوار. فردوسی. اگر خواهی که کم دوست و کم یار نباشی کینه دار مباش. (قابوسنامه). نبینی که چون کینه داران گل نو پر از خون دل و دست پرخار دارد؟ ناصرخسرو. نهان دشمنی کینه دار است بر تو نباید که بفریبدت آشکارش. ناصرخسرو. از ایشان یکی کینه دار است و بدخو دگر شاد و جویای خواب است و یا خور. ناصرخسرو. بر نیکبخت سرخ چنانی بدین سبب هستی تو کینه دارتر از کافر فرنگ. سوزنی. بترس از کینه دار نیم کشته که بد گیرند مار نیم کشته. امیرخسرو (از آنندراج). ، انتقام جو. کینه خواه و جنگجو: سپهدار چون قارن کینه دار سواران جنگی چو سیصدهزار. فردوسی. بر لشکر شهریار آمدند جفاپیشه و کینه دار آمدند. فردوسی. از او بازماندند هر سه سوار پس پشت او دشمن کینه دار. فردوسی. فرازآمدش تیغزن صدهزار همه رزمجوی و همه کینه دار. فردوسی. به جهرم فرستاد چندی سوار یکی مرد جویندۀ کینه دار. فردوسی
آنکه دارای کینه است. دشمن. (فرهنگ فارسی معین). بداندیش. خصم. آنکه از دیگری عداوت و خصومت در دل دارد: شما گر همه کینه دار منید وگر دوستارید و یار منید. فردوسی. دو شاه و دو کشور چنان کینه دار برفتند با خوارمایه سوار. فردوسی. اگر خواهی که کم دوست و کم یار نباشی کینه دار مباش. (قابوسنامه). نبینی که چون کینه داران گل نو پر از خون دل و دست پرخار دارد؟ ناصرخسرو. نهان دشمنی کینه دار است بر تو نباید که بِفْریبدت آشکارش. ناصرخسرو. از ایشان یکی کینه دار است و بدخو دگر شاد و جویای خواب است و یا خور. ناصرخسرو. بر نیکبخت سرخ چنانی بدین سبب هستی تو کینه دارتر از کافر فرنگ. سوزنی. بترس از کینه دار نیم کشته که بد گیرند مار نیم کشته. امیرخسرو (از آنندراج). ، انتقام جو. کینه خواه و جنگجو: سپهدار چون قارن کینه دار سواران جنگی چو سیصدهزار. فردوسی. برِ لشکر شهریار آمدند جفاپیشه و کینه دار آمدند. فردوسی. از او بازماندند هر سه سوار پس پشت او دشمن کینه دار. فردوسی. فرازآمدش تیغزن صدهزار همه رزمجوی و همه کینه دار. فردوسی. به جهرم فرستاد چندی سوار یکی مرد جویندۀ کینه دار. فردوسی
آنکه آینه در پیش دارد تا عروس و جز او خویشتن در آن بینند: ای آفتاب آینه دار جمال تو مشک سیاه مجمره گردان خال تو. حافظ. ، سرتراش. گرّای. سلمانی. گرّا. تانگول. تونکو. موی تراش. موی ستر. حلاق. مزیّن، توسعاً، دلاک. حجام
آنکه آینه در پیش دارد تا عروس و جز او خویشتن در آن بینند: ای آفتاب آینه دار جمال تو مشک سیاه مجمره گردان خال تو. حافظ. ، سرتراش. گرّای. سلمانی. گرّا. تانگول. تونکو. موی تراش. موی ستر. حلاق. مُزَیِّن، توسعاً، دلاک. حجام
میوه دارنده. باردار. (یادداشت مؤلف) : درخت مثمره و میوه دار درخت امرود و زردآلوست. (ترجمه تاریخ قم ص 110). - میوه دار شدن، میوه دادن. مثمر گشتن. بار آوردن: بی بر و میوه دار هست درخت خاص پربار و عامه بی بارند. ناصرخسرو. اگر میوه داری نشد هیچ بید به دانش تو باری بشو میوه دار. ناصرخسرو. خدای خویش بخوان که این کرسی به اصل خویش درخت گردد و با شاخ و برگ و میوه دار شود. (قصص الانبیاء ص 190). چندین درخت میوه دار که خدای تعالی آفریده است همه میوه دار. (گلستان)
میوه دارنده. باردار. (یادداشت مؤلف) : درخت مثمره و میوه دار درخت امرود و زردآلوست. (ترجمه تاریخ قم ص 110). - میوه دار شدن، میوه دادن. مثمر گشتن. بار آوردن: بی بر و میوه دار هست درخت خاص پربار و عامه بی بارند. ناصرخسرو. اگر میوه داری نشد هیچ بید به دانش تو باری بشو میوه دار. ناصرخسرو. خدای خویش بخوان که این کرسی به اصل خویش درخت گردد و با شاخ و برگ و میوه دار شود. (قصص الانبیاء ص 190). چندین درخت میوه دار که خدای تعالی آفریده است همه میوه دار. (گلستان)
میانه رو. معتدل. مقتصد. که کار نه به افراط کند و نه به تفریط. که در کارها حد وسط برگزیند. که در اعمال و اقوال میانه روی و اعتدال پیش گیرد: در دنیا سخت سختی و در دین بس سست و میانه کار و هنجامی. ناصرخسرو. میانه کار همی باش و بس کمال مجوی که مه تمام نشد جز ز بهر نقصان را. ناصرخسرو. و رجوع به میانه رو شود
میانه رو. معتدل. مقتصد. که کار نه به افراط کند و نه به تفریط. که در کارها حد وسط برگزیند. که در اعمال و اقوال میانه روی و اعتدال پیش گیرد: در دنیا سخت سختی و در دین بس سست و میانه کار و هنجامی. ناصرخسرو. میانه کار همی باش و بس کمال مجوی که مه تمام نشد جز ز بهر نقصان را. ناصرخسرو. و رجوع به میانه رو شود
میرزامحتشم قائنی، به گفتۀ نصرآبادی در تذکره فرزند میرزا هادی است و ایشان از اکابر قائن خراسانند. آباء ایشان همگی فاضل بوده اند چنانکه میرزا کافی عم مشارالیه در عهد خود در میان فضلا مثل جناب شیخ بهاءالدین محمد و سایر علما به فضیلت مشهور بوده است و با وجود فضایل مذکور به حیثیات مثل شعر و انشاء و معما آراسته بود سپس نصرآبادی می افزاید که مجموعۀ نظمی از مرحوم مذکور به نظر فقیر رسید که قصاید قدما در زمان حیات شیخ سعدی انتخاب شده و در حاشیۀ آن در حل اشعار مشکله تحقیق... که حد هیچ سخن فهمی نیست. فقیر به خدمت میرزا هادی رسیده با اینکه عادت به کوکنار داشت و افراطی هم در آن واقع میشد هنگام صحبت از علوم عقل و نقل و نثر و نظم کمال مهارت و آگاهی داشت. میرزا محتشم هم از علوم ظاهر بهره دارد خصوصاً علم هندسه و نجوم چنانچه احکام غریب از او ملاحظه میشد. شعرش این است: خلوت ناز تو بر خیل ملک در بسته است گردش چشم تو راه دور ساغر بسته است خون ز پروازش چو مرغ نیم بسمل میچکد نامۀ شوقی که بر بال کبوتر بسته است من هلاک آن کمر، هر جا خیال نازکیست مأخذش آن است اما یار بهتر بسته است مبتلای رنج باریکیست از دوران چرخ هرکه همچون رشته دل بر جمع گوهر بسته است. (تذکرۀ نصرآبادی ص 191)
میرزامحتشم قائنی، به گفتۀ نصرآبادی در تذکره فرزند میرزا هادی است و ایشان از اکابر قائن خراسانند. آباء ایشان همگی فاضل بوده اند چنانکه میرزا کافی عم مشارالیه در عهد خود در میان فضلا مثل جناب شیخ بهاءالدین محمد و سایر علما به فضیلت مشهور بوده است و با وجود فضایل مذکور به حیثیات مثل شعر و انشاء و معما آراسته بود سپس نصرآبادی می افزاید که مجموعۀ نظمی از مرحوم مذکور به نظر فقیر رسید که قصاید قدما در زمان حیات شیخ سعدی انتخاب شده و در حاشیۀ آن در حل اشعار مشکله تحقیق... که حد هیچ سخن فهمی نیست. فقیر به خدمت میرزا هادی رسیده با اینکه عادت به کوکنار داشت و افراطی هم در آن واقع میشد هنگام صحبت از علوم عقل و نقل و نثر و نظم کمال مهارت و آگاهی داشت. میرزا محتشم هم از علوم ظاهر بهره دارد خصوصاً علم هندسه و نجوم چنانچه احکام غریب از او ملاحظه میشد. شعرش این است: خلوت ناز تو بر خیل ملک در بسته است گردش چشم تو راه دور ساغر بسته است خون ز پروازش چو مرغ نیم بسمل میچکد نامۀ شوقی که بر بال کبوتر بسته است من هلاک آن کمر، هر جا خیال نازکیست مأخذش آن است اما یار بهتر بسته است مبتلای رنج باریکیست از دوران چرخ هرکه همچون رشته دل بر جمع گوهر بسته است. (تذکرۀ نصرآبادی ص 191)
که دامنه دارد. دارای دامنه، وسیع. پهناور. موسع. با عرض و طول بسیار. ممتد. - ابری دامنه دار، که دنبالۀ آن نگسلد. - ادعای دامنه دار، طولانی. - اقداماتی دامنه دار، سخت وسیع و ممتد. - بارانی دامنه دار، که دیر زمان ببارد. - بحثی دامنه دار، بحثی پردامنه. طولانی. - تظاهرات دامنه دار، ممتد و وسیع. - جنگی دامنه دار، که بدرازا کشد. که دیر بپاید. - فعالیت دامنه دار، ممتد. - مبارزۀ دامنه دار، ممتد. که زود بانجام نکشد
که دامنه دارد. دارای دامنه، وسیع. پهناور. موسع. با عرض و طول بسیار. ممتد. - ابری دامنه دار، که دنبالۀ آن نگسلد. - ادعای دامنه دار، طولانی. - اقداماتی دامنه دار، سخت وسیع و ممتد. - بارانی دامنه دار، که دیر زمان ببارد. - بحثی دامنه دار، بحثی پردامنه. طولانی. - تظاهرات دامنه دار، ممتد و وسیع. - جنگی دامنه دار، که بدرازا کشد. که دیر بپاید. - فعالیت دامنه دار، ممتد. - مبارزۀ دامنه دار، ممتد. که زود بانجام نکشد